loading...
زمستون
آخرین ارسال های انجمن

سری کتابهای وار کرافت WarCraft (کتابهای هفتم ، هشتم ، نهم)

نیما بازدید : 1360 09 / 12 / 1390 نظرات (0)

دانلود کتاب هفتم ازسری داستانهای فانتزی وارکرافت(نبرد باستانیان)،کتاب ازخون وافتخار اثر کریس متزن در کتابخانه الکترونیکی زمستون


بخشی ازداستان :
نسیم خنکی در میان شاخه های بالایی درختان بلوط ارثگالن می وزید.سکوتی صلح آمیز سایه افتاده بر جنگل.تیرون فوردینگ را با افکارش تنها گذاشته بود.میرادور اسب نر جنگی خاکستری او در مسیری باریک و پیچ در پیچ یورتمه می رفت.تیرون در طول چند هفته گذشته دائما گرفتار بود و این لحظات نادر فراغت را برای تفریح و شکار به خودش جایزه داده بود.او هوای تازه و فرح بخش را به سزسزاهای کپک زده و نم گرفته ارگ که او را در برمی گرفت ترجیح می داد.
از وقتی پسر بچه کوچکی بود در این جنگل شکار میکرد و تمام کوره راهها را بخوبی می شناخت.اینجا محلی بود که می توانست اندکی از فشار کاری وارد بر او را کم کند.


..........................................................................................................

دانلود کتاب هشتم ازسری داستانهای فانتزی وارکرافت(نبرد باستانیان)،کتاب امواج تاریکی اثر آرون روزنبرگ در کتابخانه الکترونیکی زمستون


بخشی از داستان :
مه صبحگاهی همه جا را فرا گرفته بود.اهالی خواب آلوده دهکده ی کرانه جنوبی کم کم به جنب و جوش می افتادند.با این که هنوز نور سپیده دم را نمی دیدند می دانستند که شب به پایان رسیده است.مه خانه های ساده شان را پوشانده بود و دریا را که در کنار دهکده شان می خروشید مخفی کرده بود.نمی توانستند آن را ببینند ولی صدای برخورد امواج به ساحل و تنها اسکله دهکده شان را می شنیدند.
سپس صداهای دیگر به گوششان رسید.

دانلود بخش اول


دانلود بخش دوم


.......................................................................................................................

دانلود کتاب نهم ازسری داستانهای فانتزی وارکرافت(نبرد باستانیان)،کتاب شب اژدها اثر ریچاردای ناک در کتابخانه الکترونیکی زمستون

بخشی از داستان:
او اسیر شده بود... اسیر....اسیر...!
تاریكی زِندان ،اطرافش را فرا گرفته بود.او نمی توانست نفس بكشد.او نمی توانست حركت كند...
چطور چنین چیزی اتفاق افتاده بود؟چطور امكان داشت چنین موجودات كوچكی موفق شوند او را به دام بیاندازند؟ كرم های بی مقدار اژدهایی را به بند كشند؟!این محال بود! اما اتفاق افتاده بود...
او می خواست نعره بكشد،اما نمی توانست،چون به هر حال در اینجا صدایی وجود نداشت.سكوت او
را دیوانه می كرد.لازم بود كه آزاد باشد.باید راهی برای فرار می یافت...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B :S
کد امنیتی
رفرش
کد امنیتی
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    دختری یا پسر؟؟؟ کدومش؟


    چه نوع رمانی دوست دارید؟




    با کدام سرور دانلود راحت هستید؟




    آمار سایت
  • کل مطالب : 138
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2906
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 37
  • بازدید امروز : 115
  • باردید دیروز : 79
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 458
  • بازدید ماه : 2,335
  • بازدید سال : 5,906
  • بازدید کلی : 897,322